کجاست سایه؟

ساخت وبلاگ

کجاست سایه؟

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶

و گاه گاهی می شود که پر می کشی که میبینی در خودت نمیگنجی ... چیزی درون وجودت هیایویی براه انداخته و کلمات و واژه هایی که یکی یکی در گوش و سرت زمزمه می شوند و قرارت را می گیرند... حس می کنی سرشاری حس می کنی لبریز شده ای و چیزی از درون وجودت در حال سر رفتن است انگار که بجوش آمده ای..... و اینگونه دیگر قراری نداری که بنشینی که جا بگیری و باید بروی باید قدم بزنی تا آرام بگیری .... تا ازین آفتاب سوزان کناره بگیری تا ازین ریزش باران پناه بگیری نه اینکه می سوزاند و نه اینکه خیست می کند که این سوزاندن و خیسی خوب است ! که باید خیس شد و باید بدون چتر بزیر باران رفت.

(خوب می دانم من

گاهگاهی باید محو یک لحظه ی بی همتا شد!

و در آغوش سکوت

در شکوه گذر ثانیه ها مکث نمود

عطر شب را حس کرد

حس گل را فهمید

و قدم زد تنها زیر باران بی چتر......)

اما امان از کوچکی من ... امان ازین گنجایش کم سر رفته که دیگر تاب نمی آوردت خیس شدن را , که دیگر تحمل نمی کندت بزیر آفتاب ماندن را .... (کجاست سایه ؟ من از مصاحبت آفتاب می آیم!) های های کجایی درخت صدر تنهای من ؟ که در سایه ی وسعتت بنشینم و باز بگویی از تمام گفتن هایی که به گفته نمی آیند.. باز برایم سایه باشی باز بزیر بزرگیت ثانیه ها را غرق وسعت بی کرانه ها کنم؟ های های کجایی؟ دچار تو بودن چه حس مبهم سرشاریست...

(دچار باید بود دچار یعنی عاشق

و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک

، دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی !)

پانویس : و هر کس قفسی دارد برای تنهاییش و هر کس وسعتی دارد برا سر رفتن هایش.... و هر کس دوستی برای قدم زدن هایش و من سایه ای دارم از جنس درخت صدری تنها و وسیع که لبریزیم را با اوهم سفره می شوم... بر بلندای شهر فیروزآبـاد... آنجا که آفتاب هنگام طلوعش ابتدا بر شانه های او بوسه می زند و هنگام غروب غم نادیدنش را به زردی می نشیند.... و من دوستی دارم از جنس درخت, درختی از جنس تنهایی , و تنهایی ی از جنس بزرگی و طعم شیرین یک لحظه وسعت و آرامش....

پانویس دو: که با دنیا عوضش نمی کنم! رسول صفوی (متین) نهم شهریور نود و شش....

از یک جایی به بعد...
ما را در سایت از یک جایی به بعد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hesserooyesh بازدید : 119 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 19:45