و من این سه را دوست تر دارم...

ساخت وبلاگ

محمد... پیامبر مهربانی می گفت ازین دنیای شما سه چیز را بیشتر دوست دارم عطر و نماز و زن را ...

 

 

محمد... پیامبر مهربانی می گفت ازین دنیای شما سه چیز را بیشتر دوست دارم عطر و نماز و زن را ...

 

من اما شب و شعر و موسیقی را ...

و شب را برای تنهایی و بیداری دوست دارم که شب پناه گاه آدمی ست آنگاه که خسته ای و تنها مانند نوشیدن یک جرعه آرامش مانند دراز کشیدن در ایوان خدا و یا نه.... مانند آسودگی در آغوش خدا که در شب هیچ کس نیست جز خودت و تنهایی و خدا.... مثلت مقدس تو و تنهایی و خدا.... و چه بی قرار آرامشی و چه رهاییِ امنی و چه تاریکیِ روشنی......... و چه باشکوه سکوتی..... انگار که در شبها خدا از عرشش اندکی پایینتر می آید تا نفس هایش را بشنوی تا وجودت را لبریز و دستانش تنِ روحت را نوازش دهد....

و شعر را که زبان خداست و مگر نه اینکه هر چه بر دل نشیند رنگ خدایی دارد... و مگر نه اینکه می گویند شاعران خویشاوند ترین به پیامبرانند که به آنان نیز وحی می گردد.... و مگر نه اینکه هنگام شاعری تنت خیس باران کلمات می شود.... باید شاعری کرد.... باید زیر باران خیس شده باشی تا بدانی چه می گویم.... سرت سرشار و دلت سرریز و تنت شکوفه می دهد لحظه های باشکوه ی که محمد را بیقرار می کرد آنگونه که شاعر را مجنون.... حکایت عجیبی ست دلت باران می خواهد و بدون چتر , بدون پناه , بیشتر و بیشتر خیس شدن را , و بیشتر و بیشتر ......

و موسیقی را که صدای پر فرشتگان خداست... که ترنم باغ بهشتی ست... اینرا هیچ کس نمیداند جز عاشق محرم... که موسیقی تن پوش شعراست و شعر همسایه ی شب و شب همدم تنهایی و تنهایی .... آرامش آغوش خداست... و دیگر نمی دانم ....

محمد... پیامبر مهربانی می گفت ازین دنیای شما سه چیز را بیشتر دوست دارم عطر و نماز و زن را ...

من اما شب و شعر و موسیقی را ... و می گویم اگر این سه نبود زندگی خالی بود.... مثل حوضی بی آب مثل آسمانی بی ستاره و مثل......  مثل من بی تو.....

و شب را برای تنهایی و بیداری دوست دارم که شب پناه گاه آدمی ست آنگاه که خسته ای و تنها مانند نوشیدن یک جرعه آرامش مانند دراز کشیدن در ایوان خدا و یا نه.... مانند آسودگی در آغوش خدا که در شب هیچ کس نیست جز خودت و تنهایی و خدا.... مثلت مقدس تو و تنهایی و خدا.... و چه بی قرار آرامشی و چه رهاییِ امنی و چه تاریکیِ روشنی......... و چه باشکوه سکوتی..... انگار که در شبها خدا از عرشش اندکی پایینتر می آید تا نفس هایش را بشنوی تا وجودت را لبریز و دستانش تنِ روحت را نوازش دهد....

 

و شعر را که زبان خداست و مگر نه اینکه هر چه بر دل نشیند رنگ خدایی دارد... و مگر نه اینکه می گویند شاعران خویشاوند ترین به پیامبرانند که به آنان نیز وحی می گردد.... و مگر نه اینکه هنگام شاعری تنت خیس باران کلمات می شود.... باید شاعری کرد.... باید زیر باران خیس شده باشی تا بدانی چه می گویم.... سرت سرشار و دلت سرریز و تنت شکوفه می دهد لحظه های باشکوه ی که محمد را بیقرار می کرد آنگونه که شاعر را مجنون.... حکایت عجیبی ست دلت باران می خواهد و بدون چتر , بدون پناه , بیشتر و بیشتر خیس شدن را , و بیشتر و بیشتر ......

 

و موسیقی را که صدای پر فرشتگان خداست... که ترنم باغ بهشتی ست... اینرا هیچ کس نمیداند جز عاشق محرم... که موسیقی تن پوش شعراست و شعر همسایه ی شب و شب همدم تنهایی و تنهایی .... آرامش آغوش خداست... و دیگر نمی دانم ....

محمد... پیامبر مهربانی می گفت ازین دنیای شما سه چیز را بیشتر دوست دارم عطر و نماز و زن را ...

 

من اما شب و شعر و موسیقی را ... و می گویم اگر این سه نبود زندگی خالی بود.... مثل حوضی بی آب مثل آسمانی بی ستاره و مثل......  مثل من بی تو.....

از یک جایی به بعد...
ما را در سایت از یک جایی به بعد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hesserooyesh بازدید : 119 تاريخ : جمعه 17 خرداد 1398 ساعت: 18:20